سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 نماز صبح رو که خواند دوباره رفت دراز کشید خوابش نمی برد اما حوصله هیچ کاری رو هم نداشت کمی لرز سرفه های خشک وبدن کوفته وبدتر از ناراحتی جسمی آلام روحی راحتی رو ازش گرفته بودند به گوشه ای خیره شد 

به گذشته ها رفت وقتی پدرش براش  تازه دوچرخه خریده بود وهنوز بلد نبود سوارش بشه  دوچرخه نماد حرکت برای بچه هاست واو شیفته حرکت بود رفتن وبه مقصد رسیدن  کاری که تو بزرگسالی سخت سخت می شه که یا راه رو پیدا نمی کنی یا توان رکاب زدن را نداری یا نمی گذارند به مقصد برسی این پرورش یافتگان تاریخ استبداد وسلطنت 

یاد سلطان پسر همسایه افتاد وکت وشلوار نوش که بعداز برگشت از خراسان وزیارت امام رضا پوشیده بودخاطره سلطان اورا به خطه خراسان برد یاد مشهد وحرم و ورودی ها ی حرم یاد شب های روشن مشهد یاد یک شُکوه وهزار شِکوه وشکایت در دلش زنده شد  

اون همیشه عادت داشت وقتی تو خاطرات مشهدش سیر می کرد وارد حرم می شد با ادب به آقاسلام می داد وگوشه چشمش که تر می شد درد دلی با آقا می کرد وبر می گشت واین بارهم رفت تا کنار ضریح سلام داد اما هیچی نگفت درد دل نکرد اگرچه بیش از همیشه حرف دل داشت

چشمای ترش رو که پاک کرد روشنایی بیشتر آفتاب رو که بر اتاق می تابید حس کرد کم کم باید بر می خاست وبه کارهای روزانه اش می رسید اما گویا رو زمین میخکوبش کرده بودند درد تو سراسر پاهاش می پاشید وفکر پا شدن را هم از سرش بیرون می برد یادش آمد که بعداز سلام به آقا هیچی نگفته بود وبا خود ش گفت لابد آقا خودش می دونه وزبان بسته ام  حکایت می کنه  که  چقدر خسته خسته ام  خسته از دست خودِ خیره وانبوه خودپرستان حاکم ومحکوم جامعه






تاریخ : دوشنبه 98/2/2 | 6:2 عصر | نویسنده : مرتضی زارعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.