گرچه از حافظ سخن گفتن کاری دشوار است وچون حقیر را نرسد که درباره شخصیت ملکوتی این شاعر عارف که به حق لسان الغیب لقب گرفته حرفی بزند ولی از باب ارادت به جناب ایشان درباره وجهه اجتماعی سیاسی شعر حافظ نکاتی را یاد آوری می کنم .
ما حافظ رابیشتر به عنوان شاعر عارف می شناسیم اما به نظر می رسد حافظ بیش از آن که یک شاعر وعارف باشد یک مصلح ومنتقد برجسته اجتماعی سیاسی است او عارفی وارسته است که شعر وعرفانش در حلقه های سلوک ومکاتب عرفانی وادبی محصور نگشته بلکه عامی وعالم همه به نوعی با شعر او مانوس ودمخور هستند .
وبه تعبیر شهید آوینی در کنار قرآن ومفاتیح در خانه هر فرد ایرانی یک دیوان حافظ نیز وجود دارد که این موضوع اختصاص به این شاعر وعارف دارد واین مطلب اجتماعی ومردمی بودن زبان وبیان ومعارف بلند شعر حافظ را می رساند سر این دلدادگی عمومی به حافظ و شعرش بازگشت به این دارد که اولا او وارسته از همه قیدهایی است که به شعر وعلم و معرفت را در بند می کشد او آزاد از میل به قدر ت طلبان و وارسته از روی و ریای برخی زهد فروشان است .
وثانیا حافظ مانوس وهمراه و زنده با قرآن است او حافظ و مفسر قرآن بوده است (قرآن زبر بخوانی با چارده روایت ) وهرچه کرده همه از دولت قرآن بوده است .
صبح خیزی وسعادت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
قرآن برای همه مردم است (کافه للناس ) وکسی که درخدمت قرآن است زبان و بیانش برای همه خواهد بود قرآن زبان فطرت است وشعری که با قرآن پیوند می خورد فطری خواهد شد و همه گیر وجاودان خواهد گشت .
اما نقد اجتماعی شعر حافظ را میتوان در مقابله وافشاگری با برخی گرو ههای زمان او دید حافظ بیشترین رنج را از زهد فروشی برخی صوفی مسلکان زمانش دارد واسرار وباطن پلیدآنهارااین گونه فاش می کند.
صوفی شهر بین لقمه شبهه می خورد پاردمش دراز باد حیوان خوش علف
حافظ همچنین دردمندانه شکوه می کند از عالمان ومدعیان دین که متظاهر به دینداری هستند ودر عمل بر خلاف ادعایشان رفتار می کنند.
واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم زدانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
حافظ در مواجهه با قدرت سیاسی حاکم هم جسور و وارسته از قدرت نشان می دهد و برای آن ارزشی قائل نیست وگاه به طعنه وکنایه آن را تحقیر می کند.
می خور به آواز بلند واز محتسب نترس کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
والبته حافظ شیفته وعاشق سلطان حقیفقی زمان است واز فراقش دردمند وبی قرار است.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان امد وقت است که باز آیی
وهمواره ثناگوی آن غائب سفر کرده است.
ای غائب از نظر به خدا می سپارمت دل بردی از من وبه جان دوست می دارمت