درقصه قرآنی یوسف پیامبر (ع) پیراهنی رامی بینیم که در مراحل مختلف زندگی یوسف (ع) حضوری اسرار آمیز دارد وآن چه که بر سر این پیراهن می آید قابل تامل وبسیار درس آموز است ابتدا برادران به خون آلوده اش می کنند (وَ جاؤُ عَلى قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ وپیراهن یوسف را آلوده به خون دروغ نمودند و نزد پدر آوردند)(1) وزمانی به دست زلیخا پاره می شود آن گاه که برای کامجویی با یوسف در گیر شد(وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُرٍ ،و هر دو (براى گریختن) به جانب در شتافتند و زن پیراهن یوسف را از پشت بدرید( 2) گاه برای اثبات بی گناهی یوسف به کار می رود :(وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ. و بر صدق دعویش شاهدى از بستگان زن گواهى داد گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده، زن راستگو و یوسف از دروغگویان است.و اگر پیراهن او از پشت سر دریده، زن دروغگو و یوسف از راستگویان است. (3) بالاخره در پایان بوی پیراهن مژده دهنده وصل می شود وخود پیراهن شفا گر چشمان نابینای یعقوب، می گردد :فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون پس از آنکه بشیر آمد (و بشارت یوسف آورد) پیراهن او را به رخسارش افکند و دیده انتظارش (به وصل) روشن شد، گفت: به شما نگفتم که از (لطف) خدا به چیزى آگاهم که شما آگه نیستید(4) با تامل در این موارد می شود وجه مشترک وحقیقتی واحد را پشت این وقایع دید وشاید این که پیراهن علاوه بر معنا ومصداق عینی خود تمثیل ونمادی است از روح خدایی موجود در درون انسان که گاه به جهل وحسد نادانان آلوده می شود وگاه به مکر هوسبازان حریمش دریده می شودوآن گاه که از دست بیگانگان از شر جهل ووسوسه آزاد می شود شفا دهنده دردها می گردد . البته زبان قرآن گرچه زبان سمبولیک نیست اما به خاطر ذووجوه بودن حقیقتی که قرآن از آن سخن می گوید زبانی کامل ودارای مراتب ،وسخنی برخوردار از ظرایف وزیبایی های هنری است وعلاوه بر ظاهر وحکایت از واقعیتی خارحی روایتگر مفاهیم باطنی که کاملا با واقعیات مرتبط است می باشد. 1-یوسف/18 2-یوسف/25 3-یوسف/26،27،28 4- یوسف /96