غربت ما به انتهاء رسیده است
عسرت ما ز استخوان گذشته است
علیه خود دسیسه می کنیم
تبر به دست قصد ریشه می کنیم
همه اسیر عصر گشته ایم
غرق غرور و مکر گشته ایم
یاد حق ز دل برده ایم
به غش و غل پناه برده ایم
تواصی به نفس سیره ما شده
تعامل به جهل شیوه ما شده
سرمایه وسر خود سوخته ایم
جامه خسر به جان خود دوخته ایم
مگر ذخیره خدا نظر به حالمان کند
مگر خزانه صفا جلا به جانمان زند
مگر دست خدا ز دست خود رهایمان کند
مگر چشم خدا به حقیقت آشنایمان کند
تاریخ : جمعه 92/1/23 | 1:5 صبح | نویسنده : مرتضی زارعی | نظرات ()