قبل از این که غرب و تمدنش وارد زندگی مان شود زندگیها رنگ و بوی طبیعی داشت درکنار طبیعت بود و وابسته به طبیعت طبیعتی که مخلوق بکر الهی است از چشمه ها و جویبارها آب می گرفتیم از درختان میوه می چیدیم دردامن کوهساران جان خود را جلا می دادیم
طبیعت هم ،طبیعی برایمان جلوه گری می کرد زمستانمان زمستان بود پربرف و باشکوه وتابستانمان هم تابستان بود پرثمر و پرجمال و جلال، زندگیمان هم فطری و الهی و دوست داشتنی بود
شب ها زود می خوابیدیم وسحر خیز بودیم ،چست وچابک وچالاک و پرتلاش وسخت کوش و البته قانع وشکرگذار ،ساعت زندگیمان خورشید خدابود و اوقات را با اندازه سایه ها می فهمیدیم همه چیز برایمان معنا و زیبایی و شکوه داشت
صبح را با طلوع آفتاب و وقت به صحرارفتن گله آغاز می کردیم و غروب را با بلند شدن سایه ها و رفتن خورشید درپس کوهها با جان حس می کردیم و لذت شب را با صدای جیرجیرک ها و آبشارها و رودخانه ها و نور مهتابی که بر خانه ها می تابید می چشیدیم
بین ما و مام ما طبیعت فاصله نبود ، میان ما و خدا ی درخت و جنگل وانسان و طبیعت هم فاصله ها کم بود، موسیقی دلهایمان صدای دل انگیز شرشر آب و چکاوک دلنشین پرندگان بود هیچ کس احساس غربت نمی کرد همه جا جای آرامش وزندگی ومعنا بود
اما امان از وقتی که سایه سرد و بی روح غرب بر زندگیهامان افتاد کم کم و یلکه یکباره گویی همه چیزمان همه زندگی و شور و شوق و زیباییهایمان از رمق افتاد دیگر زمان را باطلوع وغروب خورشید نمی شناختیم
دیگر اصلا خورشیدرا نمی دیدیم آن قدر گرفتار خود و اسیردر خانه های کوچک و آهنی خود گشته بودیم که دیگر فرصت سر به آسمان کردن نداشتیم به جای کوه و درخت وآب وآبشار آهن و دود اطرافمان را پرکرد
و کم کم دلهایمان نیز آهنی شد سرد و بی روح، غذاهایمان مصنوعی و تنفسمان مسموم شد ،رستوران و کافی شاب جای باغ و دشت وجنگل وکوه را گرفت آسمان وآفتاب و مهتاب مان شد صفحه تلویزیون و کامپیوتر و موبایل و روزبه روز جداتر و رهاتر از اصل واساس خود گشتیم
ابتدا زندگیمان صنعتی شد و غذایمان مصنوعی وبعد زندگی فراصنعتی و فضای زندگیمان همه مجازی براستی به کجاداریم می رویم؟ ازدامن طبیعت به زندان صنعت افتادیم و حال درچاه مجاز گرفتار گشته ایم!
دیگر نه تنها از حقایق آسمانی فاصله گرفته ایم بلکه بین ماو واقعیات زمینی هم حجاب ها زده اند! همه سحر شده ایم دنیا و زندگی و حتی خود را از چشم جادوگران زمان می بینیم ،مسحور تکنیک و پست مدرنیته و این نه تشبیه و مجاز گویی که عین حقیقت و وصف حالمان است
مگر سحر چه می کند ؟غیرازآن که باطل و فریب را حق جلوه می دهد غیر ازآن که انسان را دربرابر خود و سرشت وسرنوشتش خنثی و بی تحرک و سر د و سر و سست می کند و مگر ابزار وارباب ابزار زمان با چشم ودل ما همین را نکرده اند؟
ساعتها پای اوهام و خیالاتی که با ترفند و شعبده تکنیک و سینما وامثالهم فراهم شده می نشینیم وآن چنان مات ومبهوت ابزار هستیم که گویی تمام رسالت انسانی ما همین است ،اعتکاف د ربرابر بتهای مدرن غرب وتکنیک ،خدایا سحرجدید و ابزارش با روح وجان و دین و دنیای ما چه می کنند ؟
ای خدای موسی (ع) و محمد(ص) از دست ساحران زمان به تو پناه می بریم ما را از این منجلاب مجلل بیرون کش که دیگر نای نفس هم نمانده است !