معاون قوه قضاییه اخیرا گفته اند که در زمان پیامبر اسلام حکم حصر وجود داشته وبعد به قضیه تاریخی که درآن سه فرد در جنگ تبوک از رفتن به جنگ سر باز زدند استناد کرده است ابتدا متن واقعه را از برخی از کتب تاریخی وتفسیری می آوریم
(سه نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یعنی کعب بن مالک شاعر رسول خدا (ص) و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه حتى پس از اصرار رسول خدا (ص) راضى به رفتن به جنگ نشدند و رسول خدا (ص)طبق دستور خداوند که فرموده بود تا از آنان اعراض شود، در بازگشت از جنگ تبوک ، به هیچ روى با آنان هم سخن نشدند. به دیگر مؤمنان نیز دستور داده شد تا از آنها دورى کنند تا آن که آنهاتوبه کردند وخداوند توبه آنان را پذیرفت)( مجمع البیان، ج 5، ص 79؛ المغازى، ج 3ص 1052-1053)
امّا درسخن معاون قوه قضاییه و قیاس مع الفارق این واقعه باحصر واستناد سست ایشان چند نکته قابل تامل است نخست این که آنچه کتب تاریخی وتفسیری بدان تصریح کرده اند نوعی دستور پیامبر به قهر عمومی با این افراد است و این موضوع چه نسبتی با حصر دارد ؟
دراین واقعه پیامبر از مردم خواسته اند با این سه نفر سخن نگویند ومراوده نکنند ومردم داوطلبانه حرف پیامبر را پذیرفته اند ونهایت این قضیه نیز پنجاه روز بیشتر طول نکشید حال این چه ربطی به حصر چندین ساله که نوعی زندانی کردن افراد از جانب حکومت است دارد ؟آن هم در شرایطی که خواسته اکثریت مردم عکس طالبان حصر است وبه زبان های مختلف رفع حصر را خواستار شده اند
وبه جناب معاون باید گفت طبق این استناد تاریخی وبه فرض این که بپذیریم می توان آن حکم را امروز جاری ساخت شما نهایت می توانید از مردم بخواهید با این افراد ترک مراوده کنند ونه آن که افراد را درحصر حکومتی قرار دهید و اگر راست می گوییدو پایه حکمتان آن عمل پیامبر است و خودرا چون پیامبر می پندارید ومردم را کاملا هم رای ونظر خودمی دانید امتحان کنید وبدون حصر از مردم قهربا اینان را بخواهید تاواکنش مردم را ببینید
نکته بعدی این که همان طور که درمنابع آمده دراین باره دستور خاص الهی بوده است وبه تعبیر فقهی قضیه شخصیه وفی واقعه است وهیچ قانون وقاعده کلی تحت عنوان قهر عمومی در قرآن وفقه نداریم و از قضیه موردی نمی توان حکم کلی برای موارد دیگر حتی در شکل قهر عمومی موقت صادر کرد تا چه رسد به حصر وآن هم طویل المدت که ماهیت دیگر ومتفاوتی دارد
سخن دیگر این که قوه قضاییه وغیر آن به هر دلیل که دست به حصر زده اند چرابرای توجیه کار خود از پیامبر اسلام مایه می گذارند ؟آیا این همان برخورد ابزاری با دین نیست ؟ براستی این فردی که روحانی است وقطعا با مباحث فقهی بیگانه نیست در کدام مکتب فقهی چنین استنباط های سست وبی پایه را آموخته است ؟
چرا برای توجیه کار های خود هم تاریخ وسیره پیامبر اکرم را تحریف می کنید وهم روش های پراز مداقه های علمی فقیهان خصوصا فقهای شیعه که قیاس واستحسان وامثال آن را از اساس در اجتهاد ویافتن حکم قبول ندارند را در شیوه استنباط احکام سست جلوه می دهید ؟
اسفتاکتر این که اگر استنباط های این افراد در صدور سایر احکام آن هم در حساس ترین نهاد وقوه کشور که با جان ومال وآبرو ی مردم سروکار دارد به همین منوال باشد در آن صورت باید گفت وا به حال جامعه ای که چشم امید واعتماد به علم وعدالت وامانت داری اینان دارد