چندی پیش نکاتی را درباره اجتماع میدان فاطمی نوشتم وامشب اتفاقی مطلبی را در وبلاگی در پاسخ به آن دیدم که نوشته خود را بادروغ وتهمت وافتراء نسبت به بنده همراه نموده بود
ومع الاسف این نوشته آلوده به افتراء در مجله پارسی بلاگ هم منعکس شده بود که تعجب وتاسف انگیزتر بود البته این که فردی نقد ونظری بر نوشته حقیر با زبان استدلال بنویسد امری نیکو ودرخور تحسین است
اما زمانی که منتقد درفقر استدلال به عصای تکیده تهمت تکیه می کند ومی خواهد فردی را به صرف مخالفت فکری ونظری باتیر تهمت وافترا نشانه بگیرد وبگوید (به احتمال قوی نویسنده در فتنه 88 حضورداشته وجزو عوامل میدانی بوده است ) این نشانه چیست ؟
آیا وقتی کسی که ادعای دفاع از حق امربه معروف دارد آشکارا منکر عظیمی چون بهتان را مرتکب می شود می تواند دردعوی خود صادق باشد ؟
به این نویسنده وپشتیبانان ایشان باید متذکر شد که با همین ادعای علیل وغیب گویی وافترا زنی ثابت کردید که درد جامعه امروز ودیروز ریشه در اخلاق دارد
اخلاقی که شما ادعایش را می کنید اما به روشنی زیر پایش می گذارید دروغ می گویید وافترا می زنید وآن راعین دین داری می دانید ونه تنها آبروی خود می برید که ارزش دینداری وپایبندی به دین را تنزل می دهید
درحدیث معتبر از معصوم در کتاب شریف کافی نقل شده که مومن ممکن است دست به زنا بزند اما دروغ نمی گوید وشمایی که بر بدحجابان می شورید که مرتکب منکر شده اند
می دانید که قطعا منکرشان به حد زنا نرسیده ولذا هنوز می توان بر بدحجابان نام مومن نهاد اما شمایی که آشکارا دروغ می گویید وبه دیگری تهمت می زنید به فکر ایمان خود باشید که طبق صریح روایت به شدت زیر سئوال است
واساسا از جمله دلائل نضج ورشد منکراتی چون بدحجابی ریشه در پای فشاری مدعیان بر منکرات بزرگتر چون دروغ گویی و افترا زنی و بی اخلاقی دارد
داشت؟واساسا درد جامعه ما امروز این است که کسانی مدعی ارزش ها هستند که به بدیهیات ایمان ودین داری ملتزم نیستند وقتی اساس اخلاق از سوی مدعیان به راحتی زیر پا گذاشته می شود چه توقعی از دیگران می توان داشت؟
سینه ها درکنج خلوت بی زبان
افسرد و پژمرد از جور زمان
دوستی از دست رفت
بازی روی دست رفت
خانه های عقل تخریب شد
لانه های جهل تجلیل شد
جمع های باصفا جمع شد
فردهای پرادا جعل شد
آلات براق عصر اتم
خداگشتند دراین دنیای شوم
عروسکها گشتند عروسان را جانشین
آدمک ها نشستند جای مردان نازنین
روی مهتابی آسمان
سیه شد از گند وگناه مردمان
آهن سخت وسرد شد زمین
از حس مدام بی احساسی اهل زمین
وای از این شبهای شبیه هم
روزهای انتظار رسیدن یک محرم
وای از تکرار تلخ و بی حاصل
اوهام سرد و امواج بی ساحل
وای از جنون رسته درجان نا آرام
عقل مبهوت لجظه های پر آلام
وای از نفس جدا افتاده از روح روحانی
چشم اسیر خاک بی سامانی
وای از زخم کهنه درد اندوده
سینه پوسیده جان آلوده
وای از بخت برگشته
شورگم گشته
ای آشنای شکوه مردم دل خسته
ای دلیر از بند خودرسته
امید وانتظار قلب از خود خسته
بشکن این همه قفل لجوج دل زبان بسته
برکن این همه هرزه رسته درقلب بشکسته
درنوشته قبل به روش حضرت علی علیه السلام در انتقال وتعلیم معارف دینی پرداختیم وگفته شد که حضرت علاوه برفصاحت وبلاغت دربیان ونظم منطقی در ارائه مطالب عمق ومحتوای غنی معارف را به شدت پاس می دارد
وباآن که در محافل عمومی خطبه می خواندند اما هیچگاه به تنزل مقام سخن وعوامگرایی های متدوال روی نیاورده اند این دربخش معرفت آموزی حضرت است
درسایر بخش ها خصوصا درسیاست ورزی نیز حضرت روش مشابه ای رادرپیش می گیرند وارتباط با مردم وعوام ایشان را به برخی ملاحظات مرسوم و انمی دارد که از جمله آنها موضوع عوام پروری ویا تغافل نسبت به باور های غلط و خرافی است
این موضوع از آن جهت بیشتر اهمیت می یابد که درنظرداشته باشیم حضرت در دوره ای حاکم جامعه بوده اند وباآن که غالبا سیاست مداران نسبت به جهالت مردم بی تفاوت وگاه درصدد سوء استفاده از آن برمی آیند
اما حضرت کاملا درجهت مخالف شیوه های مرسوم عمل می کند که درمواردی این برخورد ها باعث درگیری وجنگ با عوام پروران می شود نمونه بارز آن تقابل حضرت با خوارج است
خوارج متدینان دوآتشه فاقد علم ودرایت هستند که ایمان را درخدمت جهل قرار داده اند که البته خود این مسلک محصول وبازمانده از عوام پروری های دوره های قبل از حضرت علی است
دردوره خلیفه اول و دوم وسوم که از سویی تدوین ونوشتن احادیث نبوی ممنوع بود واز سوی دیگر قصه خوان ها وافسانه سرایان درمساجد جای عالمان ومفسران وقرآن دانان را گرفتند
کم کم جامعه به سمت نوعی از عوامیت رفت عوامیتی که از قرآن به قرائت ظاهری وحفظ کلمات ونه مفاهیمش اکتفاء می کرد واز باطن وتفسیر وتنزیل وتاویل قرآن چیزی نمی دانست
واگر هم می خواست از قرآن برای زندگی وحل مشکلات اجتماعی سیاسی خود بهره گیرد چون جاهلانه به سمت این کتاب ذو بطون می رفت جز گمراهی ثمری برایش نداشت
(لاحکم الا لله ) قرآن را می گرفت واز آن نفی هر حکومت وحاکمی را بیرون می کشید و به فرموده حضرت علی (ع) از سخن حقی نتیجه باطل می گرفت
گنه کار را خارج از دین می دانست وحکم قتل وغارت مسلمانان را صادر می کرد و موارد مشابه دیگر و از شیوه برخورد حضرت که ابتدا کوشید بامنطق واستدلا قانعشان کند که البته تاحدودی هم موفق شد
وجمع قابل توجهی از موضع خود برگشتند ، برمی آید که مشکل آنان همان عوامیت وجهل به باطن وجوانب مختلف احکام ومعارف بود فرضا حضرت خود برای آنان خطبه خواند وتوضیح داد
مگر پیامبر اکرم (ص) زناکار را رجم نکرد اما برجنازه اش نماز خواند ودر قبرستان مسلمین دفنش کرد مگر بر سارق حد جاری نکرد اما حقوق اورا از بیت المال قطع نکرد
سُیُوفُکُمْ عَلَى عَوَاتِقِکُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ یُذْنِبْ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَجَمَ الزَّانِیَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَیْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِیرَاثَهُ أَهْلَهُ
وَ قَطَعَ [یَدَ السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِیَ غَیْرَ الْمُحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَیْهِمَا مِنَ الْفَیْءِ وَ نَکَحَا الْمُسْلِمَاتِ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص بِذُنُوبِهِمْ وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِیهِمْ وَ لَمْ یَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ
وَ لَمْ یُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَیْنِ أَهْلِهِ
(شمشیرهاتان بر گردن، به جا و نا به جا فرود مىآرید، و گناهکار را با بیگناه مىآمیزید و یکىشان مىانگارید. همانا دانستید که رسول خدا (ص) زناکار محصن را سنگسار کرد،
سپس بر او نماز گزارد، و به کسانش داد و قاتل را کشت و میراثش را به کسانش واگذارد. دست دزد را برید و زناکار نامحصن را تازیانه نواخت. سپس بخش هر دو را از فیىء به آنان پرداخت،
و هر دو خطا کار- دزد و زناکار- زنان مسلمان را به زنى گرفتند. رسول خدا (ص) گناهانشان را بىکیفر نگذاشت، و حکم خدا را در باره ایشان برپا داشت، و سهمى را که در مسلمانى داشتند از آنان باز نگرفت)،نهج البلاغة-ترجمه شهیدى، خطبه 127)
واستدلات از این دست که همه تشریح سنت نبوی که مکمل وشارح قرآن است بود که همین استناد حضرت به سنت رسول اکرم (ص) نشان می دهد که جهل مردم به سنت از جمله زمینه های رشد عوامیت بوده است
واز جمله اقدامات حضرت مقابله واز بین بردن این جهالت وعوامیت بود وخلاصه نه تنها عوام پروری جایی درسیاست ورزی امام نداشت بلکه جنگ با جهالت و عوامیت زادیی از اصول سیاست حضرت بود
تامل در گفتار پیشوایان وامامان معرفت و عصمت هم به ما هم معرفت می آموزد و هم روش انتقال معارف را و همان اندازه که تامل در محتوای معرفتی سخنان آن بزرگان دارای اهمیت است توجه به روش انتقال معارف نیز مهم است
و دراین زمینه کتاب شریف نهج البلاغه که مجموعه خطبه ها ونامه های حضرت علی علیه السلام درآن گردآمده از غنی ترین منابع است
تامل وتدبر در شیوه سخن گویی چه درظاهر وچه در محتوا ی این کتاب گرانسنگ درس های جاوید وجان فزایی را پیشاروی اهل فرهنگ وخطابه وکلام قرار می دهد
می دانیم که خطبه ها ونامه ها ی نهج البلاغه به اعتراف بزرگان ادب عرب دراوج فصاحت وبلاغت هستند واز این رو اساسا اسم کتاب نهج البلاغه نام گرفته است
همچنین ،نظم منطقی ومعارف عقل نوازی که در ارائه مطالب در خطبه های علمی وسیاسی وغیره وجود دارد اندیشه حکیمان را همواره به حیرت واداشته است
ومهم تر ازهمه محتوای عمیق وبلندی که درجمله به جمله این کتاب وجوددارد وقرنهاست که ذهن وضمیر فرهیختگان عالم اسلام اعم از شیعه وسنی را به خود معطوف ساخته وتحسین نخبگان رادرطول تاریخ برانگیخته است
به عنوان نمونه به این فراز از یکی از خطب توحیدی نهج البلاغه توجه کنید
(ْالحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِیَّتِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ لَا تَسْتَلِمُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ وَ الْمَحْدُودِ
وَ الرَّبِّ وَ الْمَرْبُوبِ الْأَحَدِ بِلَا تَأْوِیلِ عَدَدٍ وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَى حَرَکَةٍ وَ نَصَبٍ وَ السَّمِیعِ لَا بِأَدَاةٍ وَ الْبَصِیرِ لَا بِتَفْرِیقِ آلَةٍ وَ الشَّاهِدِ لَا بِمُمَاسَّةٍ وَ الْبَائِنِ لَا بِتَرَاخِی مَسَافَةٍ وَ الظَّاهِرِ لَا بِرُؤْیَةٍ
وَ الْبَاطِنِ لَا بِلَطَافَةٍ بَانَ مِنَ الْأَشْیَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهَا وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَیْهِ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ
وَ مَنْ قَالَ کَیْفَ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ وَ مَنْ قَالَ أَیْنَ فَقَدْ حَیَّزَهُ عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبٌ وَ قَادِرٌ إِذْ لَا مَقْدُور)
(سپاس خدایى را که به آفرینش- بندگان- خویش بر هستى خود راهنماست، و آفریدههاى نو به نو او بر ازلیّت وى گواست، و همسانى آفریدهها نشان دهد که او بىهمتاست.
حسّها او را نتواند شناخت، و پردهها او را مستور نتواند ساخت. که سازنده و ساخته از یکدیگر جدایند، و فراگیرنده و فرا گرفته- یکسان نیند-، و پروردگار و پرورده- دو تایند-.
یکتاست نه از روى شمار. آفریننده است نه با جنبش و تحمّل آزار. شنواست، بىآنکه او را گوشى بود، بیناست، بىآنکه چشم گشاید، و بر هم نهد. همراه هرچیزى است نه چنانکه آن را بساید،
و جدا از آن، نه آنکه مسافتى در میان آید. آشکار است نه به دیدار، و نهان است نه ناپایدار. از چیزها جداست چه بر آنها چیره و تواناست، و هر چیز جز اوست، که برابر او خاضع است و بازگشتش بخداست.
آن که وصفش کرد محدودش کرده است، و آن که محدودش کند او را به شمار در آورده است، و آن که او را به شمار در آرد، ازلیّت او باطل کرده است.
کسى که بگوید چون است صفت او را زاید بر ذات شناخته، و کسى که گوید در کجاست او را در جایى محدود ساخته. عالم بود آن گاه که معلومى نبود. پرورنده بود آن گاه که پروردهاى نبود، و توانا بود آن گاه که مقدورى نبود).
(خطبه 152 ترجمه شهیدی)
بلاغت ونظم عقلی ومنطقی وعمق معرفتی دراین کلمات چشم نواز وعقل ودل براست و نکته مهم تر ودرس آموز تر این که حضرت این سخنان عمیق وحکیمانه وپرزمز وراز
و امثال کثیر دیگر مثل این سخنان رانه درمحافل خاص علمی وفلسفی ویا خواص خودکه در منابرجمعه وجماعت فرموده اندو خطبه های بلند و پرمحتوای توحیدی وآن ظرایف عرفانی رادر میان عامه مردم مطرح کرده اند
واین موضوع بسیار قابل تامل است خصوصا ازاین جهات که برخلاف فکر رایج است که می گوید باید سطح کلام را کاملا نازل کرد تا عوام بفهمند که متاسفانه دراین تنزل کلام بسیاری مواقع ان قدرافراط می شود که به عوام زدگی تبدیل می شود
وضعیتی که در مساجد ومحافل وتبلیغات دینی صداوسیما خصوصادرسالهای اخیر رواج یافته است وبه بهانه توجه به مخاطب عام سخنرانی ها عوامانه و خالی از عمق گشته است
حضرت امیر درآن جامعه وحمع به بهانه های مرسوم ومتداول اعتنایی نمی کند وحق سخن را در ظاهر وباطن ادا می کند وخط بطلان بر عوام گرایی می کشد
ومی آموزد که خواص عوام را باید ارتقای علمی ومعرفتی دهند نه این که عوام خواص را عوام زده سازنند درواقع توجه به این مطلب می دهد که درنظرداشتن مخاطب نباید باعث فقر محتوایی شود ومقام معرفت تنزل یابد
که البته این موضوع اگر به رویه تبدیل شود کم کم گویندگان ومعلمان به سطحی گویی عادت می کنند ونه تنها عوام را رشد نمی دهند بلکه به تدریج سطح معرفتی خودرا نیز تنزل می دهند چراکه دغدغه سخن عالمانه وعمیق گفتن ندارند
بنابراین از جمله الگوگیریهای خواص از شیوه تعلیم وتعلم معارف بلند دینی همین است که از بزرگان معرفتی چون امیرمنان بیاموزیم که قدر وارزش معارف را باید دانست وکوشید خودو مردم را ارتقای فهم داد نه این که با تنزل بیجا به جای رشد عامه خودرا نیز عوام زده ساخت
وما که مفتخریم که امامان وبزرگان دین ومعرفتمان در قله حکمت وعرفان بوده اند نباید خوددر تبلیغ وترویج معارف دینی به شیوه ای عمل کنیم که نسبت چندانی با روش ومنش ودانش آن بزرگواران نداشته باشد