?تحلیل تروریست دینی
خوارج که با قرآن بر نیزه عمروعاص پدیدار گشت مهم ترین ثمره شومش ترور بزرگترین شخصیت اسلام پس از رسول اکرم شد خوارجی که حافظ و قاری وعمل به ظواهر قرآن بود تیغ برحامل و عالم به قرآن کشید این پارادوکس و تضاد آزار دهنده و ویرانگر چگونه تحلیل می شود ؟ و به جد باید اندیشید چگونه می شود که چنین می شود ؟چرا قرآن خوان قاتل قرآن شناس می شود ؟چرا عامل به ظواهر دین کشنده عالم دین می شود ؟سر این سر آسیمگی چیست ؟
اولین نکته ای دراین زمینه به ذهن خطور می کند این است که قرآن بر خلاف ظاهر سهلش فهمش چندان سهل و آسان نیست و گرچه دین وایمان فطری و آسان است و اما علم ومعرفت دینی فراتر از ایمان دینی است که براحتی به دست نمی افتد وخوارج ایمان بی معرفت وعمل بی علم داشتند اما وهزار اما بسیاری دیگر نیز درتاریخ بوده اند که علم عمیق دینی نداشتند اما خوارج نشدند و قاتل چون علی پس نادانی بخش از علت است ونه تمام آن و آنچه که این علت را تمامیت می بخشد ادعاهای واهی ومتوهمانه است انسان جاهل اگر مدعی علم وشناخت شد جهل او ابزار دین و ایمان سوزیش خواهد شد و خوارج چنین بودند خصوصیت مهم خوارج مدعی بودن است که مهم ترین مانع باطن شناسی وراز باوری است که بامدعی ، اسرار نمی گویند تادر درد خود پرستی بمیرد مومن واقعی راز باور است و به محدودیت فهم خود معترف است اما مدعی از این اعتراف محروم است و کمین گاه شیطان هم ادعاست ادعا مانع اقرار به جهل می شود که اولین قدم در رفتن به سمت شناخت و معرفت است و وقتی علم نبود قدرت و زور خودنمایی می کند جاهل متنسک کمبود علمش را با قدرت و زور جبران می کند لذا به تعبیر امیرمومنان دائما شمشیر بر دوش است وبه جای صلاح دنبال سلاح است واما باز دلائل وعلل کافی نیست وبه نظر می رسد به نکات دیگر نیز اندیشید از جمله این که فردی که با زور به فکر پیروزی است نه منطق او خود دینش را با معرفت نیاموخته تا با دیگران به معرفت انتقال دهد آن که با زور تحمیل عقیده می کند خود به تحمیل عقیده مند گشته است بسیاری بودن در دوره علی که عظمت علی وعدالت و آزادی خواهیش در ذهن و ضمیر کوچکشان نمی گنجید اما اهل سئوال و پرسش و گفتگو بودند که بخشی از این ها در نهج البلاغه منعکس گشته است اما خوارج هم نادان بودند هم مدعی وهم اهل سئوال و گفتگو نبودند آنان ایمانشان ودینشان عقیده ای تحمیلی ونه تحقیقی بود وراه تحقیق و پرسش را نیاموخته و نیازموده بودند
گزارشی تاریخی داریم که دراین زمینه بسیار درس آموز است
ابن مزاحم در وقعه صفین گزارش می دهد که یاران عبد الله بن مسعود نزد امام علی (ع) آمدند و گفتند با تورهسپار می شویم ولی در لشگرگاه تو فرود نمی آییم تادرکار شما و شامیان بنگریم هرگاه دیدیم یکی از دو طرف به کاری که حلال نیست دست یازد یا گردنکشی کند مابر ضد او پیکار می کنیم علی گفت آفرین خوش آمدید این به معنای به کار بردن بصیرت دردین وبه کار بستن دانش در سنت است وهر کس به چنین پیشنهادی راضی نشود قطعا خائن و ستمگر است (ترجمه وقعه صفین ص 203)
این نقل نشان می دهد که یاران اصیل پیامبر چون ابن مسعود و خود امام علی روش دین ورزی محققانه و بصیرت دینی را به درستی می شناسند و می شناسانند اما هزار افسوس که اینان بعد از پیامبر مجبور به انزوا و تبعید می شوند و در نبود تعلمیات فراگیر بزرگانی چون ابن مسعود و امام علی روش های تحمیلی در دین ورزی باب می شود که از نتایج تلخ دوران تحمیل عقیده دینی فرقه ای می شود به نام خوارج که محصول تکیه بر تعصب و قدرت قبیلگی عربی باقی مانده از دوران جاهلیت و دینداری زور مدارانه به جای دین ورزی محققانه است که برایشان دین جزیی از تعصب وعصبیت عشیره ای آنان است که قابل گفتگو و ذو مراتب و قابل اجتهاد نیست بلکه هویتی خشک وتک بعدی و البته تحمیلی دارد و این گونه می شود که در تلفیق جهل وادعا و تحمیل و تعصب جاهلی مولود شومی چون خوارج متولد می شود که همه قدرتش شمشیر و ترفندش ترور است وقربانی این معجون عربی اموی و سلفی کسی نیست جز علی دارنده علم و ولایت عظمای الهی و در شب بزرگترین و فاجعه آمیزترین ترور تاریخ ،جهل و ادعا و تحمیل و عصبیت، فردی را که بیشترین درد انسان و دغدغه نجات او را دارد به شهادت می رساندو نماد دین تحمیلی عینیت دین تحقیقی و عارفانه را نامردانه ترور می کند وبرای رسوایی و روسیاهی ترور و تروریست دینی که مشروعیت خودرا می خواهد از دین بگیرد همین فاجعه عظمی کافی است و گرچه خوارج امروز نیستند اما فکر خوارجی با شدت و ضعف در بسیاری از جاها دیده می شود و همچنان دین برای عده ای توجیه گر خشونت ورزی می شود و خشونت را مقدس می سازد
?یک بانوو یک درس تاریخی اجتماعی
از جمله تفکراتی که دردهه های گذشته از جانب مارکسیت ها وبه تبع آنها برخی از روشنفکران مسلمان چپ در کشور ما تبلیغ و تکرار می شد این بود که طبقه اجتماعی واقتصادی افراد نقش اولی واصلی را در اندیشه و عقیده افراد دارد و مدعی بودند افراد مبارز و عدالت خواه در تاریخ همواره کسانی بودند که خود در طبقه محرومین بوده اند شهید مطهری در کتاب جامعه وتاریخ به این موضوع می پردازد و در نقل ادعای این گروه می نویسد :
این روشنفکران می پندارند یگانه راه انقلابی بودن یک فرهنگ این است که تنها به طبقه محروم وغارت شده تعلق داشته باشد از این طبقه برخاسته باشد به سوی این طبقه وبه سود این طبقه جهت گیری شده باشد مخاطبش منحصرا این طبقه باشد رهبران و راهنمایان وپیشتازانش پایگاه اجتماعی وطبقاتیشان همان پایگاه این طبقه باشد ورابطه آن فرهنگ با سایر فرهنگ ها وطبقات منحصرا رابطه ستیز ودشمنی وجنگ باشد (جامعه وتاریخ ص 179)
و سپس در رد این دیدگاه می گوید :
آنچه تعهد ومسئولیت می آفریند وابستگی به طبقه محروم نیست وابستگی به خدا ووجدان انسانیت است ... نظر به این که قرآن به اصل فطرت قائل است لذا اسلام اصل تطابق خاستگاه و جهتگیری ویا تطابق پایگاه اجتماعی واعتقادی را نمی پذیرد وآن را غیر انسانی می داند یعنی این تطابق در انسان های به انسانیت نرسیده و تعلیم و تربیت انسانی نیافته مصداق دارد (همان ص 182)
آنچه که شهید مطهری به نقدش پرداخته شاخ وبرگ های تفکر سوسیالیستی است که در دهه 40 و 50 نوعی تفوق در فضای فرهنگی کشور داشت وحتی روشنفکران متعهدی چون دکتر شریعتی به نوعی تحت تاثیر این جریان بودند و این فکر همچنان به شکلهای مختلف بازسازی می شود ودر کشور ما هم در سالهای اخیر به خصوص به اشکال مختلف احیا و بازسازی شده و برخی همان حرف مارکسیست ها را تکرار می کنند واما درتاریخ اسلام از نمونه های بارزی که عملا این تفکر را به چالش می کشد و رد می کند زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیهاست بانوی ثروتمندی که با بعثت پیامبر اکرم و مومن شدن به ایشان تمام ثروت ودارایی خود را خالصانه و صادقانه در خدمت نهضت پیامبر قرار می دهد نهضتی که از جمله امهات آن اجراو اقامه عدل و قسط است که فرمود :
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ
همانا ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب وترازو نازل کردیم تا مردم به عدالت برخیزند ، .(حدید /25)
وجالب این که کسانی که در گذشته وحال از اندیشه طبقاتی دفاع می کنند از کنار نمونه مهم تاریخ اسلام به راحتی می گذرند فرضا دکتر شریعتی که که همراهان پیامبر اکرم را پابرهنه هایی چون ابوذر وسلمان و امام علی می داند اولین بانوی مومن را قلم می گیرد واز خدیجه سخن نمی گوید وگویی موقعیت اقتصادی وطبقه اجتماعی ایشان به عنوان بازرگان را با اندیشه طبقاتی ساز گار نمی بیند امروز هم کم وبیش شاهد این نادیده گرفته شدن شخصیت شاخص حضرت خدیجه هستیم و مظلومیت این بانوی مکرم از این جهت مضاعف است
به هر حال از جمله درس آموزی های زندگی خدیجه سلام الله علیها نفی اندیشه های شبه مارکسیستی و ایمان آوردن به فطرت انسانی است که ورای طبقه و موقعیت اجتماعی و جغرافیایی منادی توحید و عدالت است وهمچنین دادن نگاه جامع به تاریخ و دین وعدالت به آدمی است
?امام خمینی وارزش های مدرن
نقطه قوت امام خمینی در برپایی نهضت و برقراری جمهوری اسلامی آشتی دادن پدیده های مدرن با تفکر اسلامی بود مفاهیمی چون انقلاب و جمهوریت از جمله ارزش ها و مفاهیم سیاسی اجتماعی دنیای مدرن است و هنر بزرگ امام خمینی تلفیق این بخش مهم مدرنیسم با اندیشه دینی و اسلامی بودگرچه قبل از ایشان مصلحانی کوشیدند این ارتباط رابرقرار سازنند که در صدر آنها سید جمال و فقیهانی چون آیت الله نایینی قرار دارند و متفکرانی چون مطهری و بهشتی و شریعتی نیز این ایده را دنبال می کردند اما نهایت تلاش این متفکران در حد نظریه پردازی بود اما امام خمینی این ایده ها را به نهاد و نظام تبدیل کرد قرائتی که امام خمینی از اسلام و فقه اسلامی ارائه کرد در ترابط و نزدیکی و همراهی و البته تکمیل ارزش های سیاسی اجتماعی مدرن و اسلام بود وعلت مخالفت ودشمتی مستکبران جهانی و سیاستمدارانی که حتی ارزش های مدرن را نیز در اسارت خود می خواهند ،با انقلاب اسلامی در همین نکته نهفته است امام خمینی با نگاهی سلفی گرانه و ارتجاعی به احیای جامعه اسلامی و بنای نظام اسلامی نپرداخت بلکه در جوهره و گوهر تفکر نظام ساز امام خمینی جایگاه روشن و ووالایی به ارزشهای مدرنیته داده شده است ولذا نظامی پویا وزنده وبه روز به جهان عرضه شد که دارای جاذبیت های عقلانی و اجتماعی است وبرای دشمنان بشریت یک خطر محسوب می شود کسانی که چند قرن است بر طبل جدایی دین و علم و مدرنیسم و ایمان دینی کوبیده اند لذا در کنار هم نشستن جمهوریت و دینداری و حقو ق انسان و تکالیف الهی را بر نمی تابند وبه همین دلیل است که فرضا یکی از روشنفکران خارج نشین معاند با نظام در نقد نظرات و روش افرادی چون دکتر سروش و شبستری اشتباه مهم آنها را در هدف قرار دادن بخش وقر ائت سنتی ایده های امام خمینی و غفلت از نگاه مدرن ایشان می داند
عین سخن این فرد چنین است
[اگر بیائیم نوشته های اولیه سروش و مجتهد شبیتری و دیگران را نگاه کنیم این ها یک خطای تئوریک اساسی می کنند یعنی تصور می کنند مانع قرائت سنتی است در صورتی که این را متوجه نیستند که آنچه اسلامیزم را ایجاد کرده قرائت مدرن است در قرائت سنتی چیزی به اسم انقلاب وجودندارد این ها باید در گیر می شدند با جهشی که این نیرو کرده است و یک تفکر را تبدیل به ایدلوژی کرده است نقد ازدواج ایمان و تکنیک و نقد اراده معطوف به قدرت دراین انتقاد غایب است ]
(محمد رضا نیکفر ،مستند معرفت و مدارا )
بنابراین می بینیم که مخالفان ودشمنان زیرک نظام جمهوری اسلامی به نقطه قوت مکتب امام به دقت پی برده اند و قرائت سازگار با ارزشهای اصیل دنیای جدید چون انقلاب و جمهوریت را باعث صلابت و کامیابی این مکتب می دانند و از منتقدان نظام انتظار دارند به این نقطه هجوم آورند و گرچه به تعبیر این فرد افرادی از جریان روشنفکری دینی نتوانستند این کار را انجام دهند
اما سو گمندانه دراین سالها شاهد بودیم جریان مقابل روشنفکری دینی در داخل خطای مهم افرادی چون سروش را به تعبیر آن خارج نشین جبران کردند و قرائتی از دین و ولایت فقیه عرضه کردند که در تضاد با ارزش های مدرن چون جمهوریت و حقوق مردم در سیاست و اجتماع بودو البته مردم پاسخ آن افراد رادر مواقع مختلف دادند اما بهر حال دلسوزان مکتب امام خمینی باید مراقب باشند که انقلاب وجمهوری اسلامی مورد تحریف قرار نگیرد و عناصر مهم آن که باعث استحکام و مقبولیت جهانی آن است تضعیف نگردد که اگر خدای ناخواسته چنین شود خواسته دشمنان مستکبر نظام تحقق یافته است
[پیش از آن که سالک به این مقام برسد (قرب مطلق )مشاهده می کند که بعضی از اسماء الهیه از بعض دیگر خوبتر وزیباتر است مانند عقول مجرده و فرشتگان پس زیباتر و درخشنده تر وکاملتر را سئوال می کند وچون به مقام قرب مطلق رسید ورحمت واسعه ووجود مطلق و وجه باقی را که همه وجودها دآن فانی است را مشاهده کرد می بیند نسبت مشیت به همه به طور مساوی است چون چنین دید می گوید همه زیبایی تو زیباست و همه جمال تو جمیل است ]( شرح دعای سحر ص 49)آنچه نقل شد فرازی از کتاب گرانسنگ شرح دعای سحر امام خمینی است شرحی که امام درجوانی آن را تحریر کرده اند این شرح عمیق عرفانی می رساند که امام در جوانی مراحل عرفان نظری وبلکه عملی را پیموده اند واساسا خصوصیت مهم امام همین برخورداری از مقامات عرفانی و حکمی در کنار دانش عمیق فقهی بودو همین پیوند وارتباط بین فقه وعرفان وحکمت در شخصیت آن بزرگوار موجد و مولد نظریات و اعمال بدیع و بی نظیر در عرصه علم و عمل شد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی دو دستاورد گرانبهایی بود که با پشتوانه فهمی ذوبطون و ذوابعاد از اسلام یعنی اسلام سیاست وعرفان و حکمت و فقه پدید آمد همچنین نظریه ولایت فقیه از چشمه جوشان فقه عارفانه و حکیمانه جان وجلا گرفت واساسا نقطه قوت علمی وعملی مهم امام خمینی در آگاهی و برخورداری عمیق از عرفان وحکمت وفقه اسلامی بود و برخلاف برخی از روشنفکران مسلمان که می گویند عرفان وفقه نباید باهم آمیخته شوند وحوزه هرکدام جداست باید گفت عرفان بی فقه به بی مسئولیتی در قبال اجتماع و فقه بی عرفان به خشکی و جمود وخشونت خواهد کشید و راز جذابیت فقه و عرفان وفلسفه امام در چند وجهی بودن آنها بود والبته راز ورمز ماندگاری یادگاری های فکری و سیاسی و اجتماعی امام هم در فهم و اجرای ذو اضلاع آن ایده ها و آرمان هاست امروز در اطراف خود ضربات مهلکی که فقه بی عرفان و بی حکمت داعشی بر پیکره بشریت ودین وارد می کند را می بینیم همچنین تخدیر های عرفان های فارغ از فقه و حقوق را نیز شاهدیم سیاست امام خمینی در نظر و عمل وقتی با عرفان و ونظر و حدت وجودی به عالم و نگاه فوق کثرتها و تعینات نزا ع آفرین به انسان وجامعه تلفیق می شد از آن خشونت و استبداد و استثمار و تبعیض رخت بر می بست همین نگاه عرفانی وانسانی و فطری بود که باعث شد در انقلاب اسلامی ترور و حتی جنگ چریکی جایی نداشته باشد وبا تکیه بر فطرت های تحت اراده الهی ،مردمی ترین انقلاب معاصر شکل بگیرد همین نگاه عرفانی به انسان و خلیفه خدا بودن او باعث شد که انتخاب مردم به عنوان اصلی اساسی در قرار ودوام نظام اسلامی پی ریزی شود و ادامه راه نیز باید در این پیوند معنا شود فهم از ارکان و اصول نظام مثل ولایت فقیه ، اسلامیت ،استقلال ، آزادی و جمهوریت باید با نظر جامع عرفانی و فقهی و فلسفی باشد واز جهت مبانی نظری هرجا که جامعه ما ضربه خورده از همین نگاه های تک بعدی بوده است اگر در فهم ولایت فقیه آن نگاه کامل وجامع امام خمینی نباشد قطعا آسیب فهم استبدای نمود پیدا می کند اگر در فهم جمهوریت آن پیوند بین اضلاع معرفتی فقه و عرفان وحکمت نباشد به سمت سکولاریسم خواهیم رفت در فقهی که بر عرفان بنا شده انسان بیش از احکام ارزش دارد و حکم فقهی با نگاه اصالت دادن به انسان صادر می شود آن گونه که روش امام علی علیه السلام بود که برای اجرای حدی که فرد خود اقرار کرده تعلل می ورزید در نگاه فقه عارفانه حکم جنگ و درگیری به سرعت صادر نمی شود همان طور که امام علی ماهها در صفین ماند و براین بود که بدون جنگ امور فیصله یابد عرفان علاوه بر دید وسیع در حوزه نظر، سینه با شرح صدر در عمل به حاکمان می دهد آن که همه عالم را تحت مشیت واراده الهی می داند در اجرای احکام وحدود الهی عجله وتندی و خشونت نمی ورزد و نمی خواهد از کسی انتقام بگیرد بلکه اصلاح هدف اصلی اوست در حوزه های دیگر فرهنگی وهنری واجتماعی نیز وقتی قانون گذار ومجری قانون جهان و هرچه دراوست را تجلیات جمال الهی می داند و وقتی به انسان به عنوان خلیفه خدا نظرداشت هم لطافت ها بیشتر می شود وهم کرامت ها بهتر پاس داشته می شود ومهم تر ازهمه در حکم دینی که بر بنای عرفان استوار است رو و ریا جلوه ای ندارد عرفان توام نوعی رندی و مخالف زهد فروشی است خصوصیتی که در امام خمینی نیز نمود عینی داشت و فتاوای ایشان که در واقع تلفیق علم وعمل بود گواه این امر است آن فقیه عارف به خاطر همین روحیه نفرت از ریا و نفی زهد فروشی ابایی نداشت که فتاوایی بدهد که چه بسا موجب شود از سوی متحجران متهم شود فتوای حلیت شطرنج در زمان فعلی و حلیت موسیقی فاخر از جمله آنها بود
و چه زیبا سرود سخن سینه ریا سوز و جان منزجر از زهد فروشی خودرا
واعظ شهر که از پند خود آزارم می داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
در میخانه گشایید برویم شب وروز
که من از مسجد واز مدرسه بیزار شدم
? امام خمینی و فرهنگ و هنر زمان
در دوره نوجوانی که در شهر همدان سینما می رفتیم دو بیان از امام خمینی در دوطرف سالن نمایش تعبیه شده بود که نگاه هر کسی را که وارد سالن می شد به خود جلب می کرد دریک طرف نوشته شده بود (سینما مظهر تمدن است ) ودر طرف دیگر (ما با سینما مخالف نیستیم با فحشاء مخالفیم )بعدها فهمیدم این ها بخشی از سخنان امام در بدو ورود به ایران درسال پنجاه وهفت در بهشت زهراست این بیانات را می توان عصاره وخلاصه نظر امام خمینی درباره فرهنگ وهنر جدید دانست و دهه شصت که به تعبیر شهید آوینی درخشان ترین دهه جهان معاصر است(کتاب حلزون های خانه به دوش ) سخنی که مورد تصدیق بسیاری از کسانی که در آن فضا تنفس کرده اند می باشد این دهه به نوعی تفصیل این نگاه امام به فرهنگ وهنر جدید بود دراین بیانات نکات کلیدی واساسی وجوددارد از جمله این که نگاه امام به فرهنگ وهنر جدید نگاه مثبت است امام خمینی سینما را به عنوان نمونه بارز فرهنگ وهنر جدید و مظهر تمدن می داند این یعنی از نظر امام خمینی غرب امروز برخورد از تمدن قابل اعتناست واین برخلاف نظر متحجران دینی و برخی از شبه فیلسوفان وروشنفکران چپ دهه پنجاه و شصت است که اهمیت مدنیت وتمدن غرب را قبول ندارند و کسانی چون فردید که بعدها پیروان پرو پا قرص درمیان برخی از انقلابیون پیدا کرد غرب جدید را دوره ظلمت وحجاب و تاریکی و تجلی و تفصیل نفس اماره بشر می دانند اما امام خمینی به عنوان بزرگترین مصلح قرن ما وقتی از تمدن غرب سخن می گویداین نگاه استراتژیک ایشان به غرب جدید را می رساند که اساس غرب امروز را بر بطلان و پوچی وانحراف نمی داند بلکه از آن به عنوان یک تمدن یاد می کند و به سینما به عنوان یکی از مظاهر تمدن اشاره می کند و اساس سینما را به عنوان یک ابزار مهم فرهنگ و هنر می داند وقبول دارد این نگاه یک مرجع وفقیه وعارف و سیاست مدار برجسته به یکی از مهم ترین پدیده های زمان یعنی هویت غرب است این نگاه و همین نگاه در دهه شصت نمود وبروز پیداکرد وهمان طور که اشاره شد دراین دهه فرهنگ وهنر خصوصا سینما در کشور ما تعالی ورشد ویژه ای یافت صداوسیمانیز متاثر از این نگاه بود و تحجر وتنگ نظری جایی در این نهاد وسازمان نداشت بنابراین کسانی که اعتقاد به مکتب امام خمینی دارند به این نکته کلیدی درباره غرب باید ملتفت باشند و در شناخت و شناساندن مکتب امام خمینی دچار افراط و تفریط ها نشوند متاسفانه امروز دو دسته متحجران مطرود دوره امام و روشنفکران متاثر از تفکر های هایدگری گاه وبلکه بسیاری از مواقع سخن خودرا از زبان امام و مکتب امام می زنند سخنانی که به نوعی در نفی مطلق فرهنگ وهنر امروز که متاثر از تمدن غرب است می باشد به یاد دارم یکی از تئورسین های این جریان که زمانی سردبیر یکی از روزنامه های مطرح کشور نیز بود وشاکله وروش کیهان فعلی را او بنانهاد (مهدی نصیری مدیر مسئول سابق کیهان ) در یک جلسه سخنرانی می گفت نگاه ما به غرب واستفاده از فرهنگ وهنر وابزارهای آن که امروز همه جا حاکم است نگاه یک فقیه به میته است فقها می گویند میته و گوشت مردار را در شرایط اضطرار و ترس از دست دادن جان می توان خورد او می گفت غرب و فرهنگ حاکم فعلی حکم همان میته را دارد والبته او نگفت که چگونه می شود شب وروز میته خورد !؟چرا که ما روزو شب با این فرهنگ زیست داریم و البته پیامد این نوع نگاه امروز آشکار تر شده وآن فرد حال سراغ عرفان وفلسفه اسلامی رفته وبا تیغ تکفیر وتفسیق به جان عرفان و فلسفه ماافتاده است واین جاست که تفاوت مصلح عارف و حکیمی چون امام خمینی با این گونه تفکرات که گاه نقاب انقلابی بر چهره می زنند روشن تر می شود وخوشبختانه محکمات سخن امام امروز در اختیار ماست ونتیجه اولیه ومهم استراتژی امام درباره غرب تعامل و گفتگو با تمدن غرب خواهد بود البته دراین گفتگو قطعا نقد و طرح روش های اصلاحی مطرح است و مهم ترین اصلاح فرهنگی همان نفی فساد وفحشاء در فرهنگ وهنر است که امام با جمله با فحشاء مخالفیم به آن اشاره می کنند بنابراین کلیت و اساس فرهنگ وهنر جدید وابزارهای آن مورد پذیرش است و نقاط مفسده خیز باید اصلاح شود ونباید در فهم مکتب امام خمینی تحت تاثیر جریاناتی که نسبتی با تفکر امام خمینی ندارند یعنی جریان تحجر که با اصل هنر مشکل دارد و جریان شبه انقلابی که فکر می کند برای اصلاح جهانی باید به نفی و مقابله آنچه در جهان به نوعی حاکمیت دارد رفت قرار گرفت و نقطه اشتراک این دو جریان نادیده گرفتن عنصر فطرت در تحولات فردی واجتماعی است شهید مطهری مهم ترین نقدی که به مارکسیست ها و شبه مارکسیت های مسلمان که همه چیز رادر ذیل جنبش قهر آمیز معنا می کنند دارد همین ناسازگاری این منطق با فطرت انسانی ونادیده گرفتن نقش آن در جامعه است (جامعه و تاریخ ص 180)
والبته بحث تفصیلی دراین باره مجال دیگری می طلبد