سال هشتاد وچهار وقتی هاشمی در تبلیغات تلویزیونی انتخابات ریاست جمهوری ظاهر شد به مساله مهمی را مطرح کرد ودلیل آمدنش راگفت وآن این که برخی با ریا وارد میدان شده اند و به خطر قدرت گرفتن عوام فریبان اشاره کرد آن روز خیلی ها خصوصا کسانی که در پی قهرمان سازی و اسطوره سازی آ ن هم از جنس هزار سومش بودند سخن هاشمی را نشنیده گرفتند ونه تنها نخواستند در آنچه که هاشمی در خشت خام می دید نظر ی کنند که درتوانشان نبود بلکه به هشدار کسی که کار کشته سیاست و مدیریت است حداقل توجهی نکردند و سرمست از یافتن مهره مار به پندار خود نشان سخن حکیمانه هاشمی را حمل برغر ض ورزی سیاسی کردند و زمان گذشت و انچه هاشمی هشدار ش داده بود به وقوع پیوست وعوام فریبان کارنابلد و نالایق صاحب قدرت شدند سالهای اول به مدد ثروت های کلان نفتی همچنان قهرمان جدید باصلابت می تاخت و فراتر از مدیریت ایران از مدیریت جهان می گفت تااین که فشارهای جهانی به اسم تحریم آغاز شد ونفت هم قیمت سابق را نداشت خبط و خطاهای سرمایه سوز که به برکت نفت گران رفع و رفو می شد عیان شد ومدیریت عوام فریبانه ریاکارانه عریانی بیشتر یافت و آینه عبرت جلو دیدگان ظاهر شد گرچه باز بودند کسانی، آنان که قهرمان پوشالی را به میدان آورده بودند در آینه هم چیزی نمی دیدند وباز زمان گذشت و گذشت تا به امروز رسید قهرمان دیروز افسانه های رویایی حال چهره ضد قهرمان خودرا عیان نموده وبافریاد و فغان نشانش می دهد بازیگر نقش انقلابی صالح و مصلح این بار بازی دیگری آغاز نموده است بازی در نقش ضد انقلاب و نظام وباید زمان بگذرد تا بدانیم تاکی این نقش ادامه دارد و سئوال تلخ این است که کدام نقش نقش اصلی ا ست ؟و سئوال تلخ تر آیا هردو نقش بازی نبود و نیست ؟واگر چنین باشد که گویی هست آیا این وسط مردم نبوده اند که سالها به بازی گرفته شدند؟ مردم و نیروها و امکانات و سرمایه ها !حال چه کسانی مسئولیت این بازی گردانی ها را به عهده می گیرند؟ چه کسانی این بازیگر گمنام را به شهرت و اعتبار رساندد ؟و همه تدارک وحمایتش نمودند؟ و ایرانی را به دست مدعی خیانتکاری ویران نمودند ؟پند ناصح مشفقی چون هاشمی چرا شنیده نشد؟ جواب این سئوالات را چه کسی می دهد ؟
??نقدی براستدلال شورای نگهبان
قبلادرنوشته ای درباره تصمیم اخیر شورای نگهبان و سخنان آقای یزدی مطالبی به اختصار مطرح نمودم و اشاره شد که آقای یزدی دلیل فقهی حقوقی برای این تصمیم ذکر نکرده اند وتنها گفته اند غیر مسلمان نمی تواند برای مسلمان تصمیم بگیردواما از مباحثی که این روزها ازسخنانی که برخی حقوق دانان و نمایندگان مجلس نموده اند برداشت می شود این است که دلیل عمده آقایان مساله ولایت نداشتن غیر مسلمان بر مسلمان است وخلاصه استدلال آن است که چون عضویت درشورا نوعی ولایت است وغیر مسلمان نمی تواند بر مسلمان ولایت داشته باشد پس این عضویت نامشروع است این استدلال البته از چند جهت مخدوش است
1- نمایندگی در شورا بیش وپیش از آن که ولایت باشد نوعی وکالت است و نماینده در شورا وکیل است نه ولی لذا اساسا مساله ولایت غیر مسلمان بر مسلمان مطرح نیست
2-به فرض که این موضوع نوعی ولایت باشد باز مشکلی ندارد چرا که آنچه در قرآن از ولایت غیر مسلمان بر مسلمان نفی شده ولایت جمعی است واین مساله در نظام اجتماعی قابل فهم است یعنی غیر مسلمان حق حاکمیت بر مسلمان به عنوان یک نظام سیاسی ندارد درحالی که وقتی یک غیر مسلمان به عنوان نماینده در قالب نظام اسلامی وارد یک جمع تصمیم گیری می شود جزیی از نظام اسلامی وخود تحت ولایت کلی نظام اسلامی است و ولایت او در واقع ولایت شخصی نیست بلکه بازگشت به ولایت جمعی نظام دارد ودراین جا نیز مهم این است که اصل حاکمیت و ضوابط و قواعد تحت نظام اسلامی باشد ولذا اگر غیر مسلمانی در نظام غیر اسلامی بخواهد ولایت بر مسلمان پیداکند نامشروع است اما در نظام اسلامی چون ولایت اصلی از آن اصل نظام است نه فرد این مساله هیچ مخالفتی با مبانی واصول حاکمیت دینی ندارد
3- متفرع بر آنچه گفته شد حضور غیر مسلمان در مجموعه نظام به معنای پذیرش این ولایت از جانب اوست و او تحت ولایت نظام اسلامی و مسلمانان است نه به عکس
4-باتوجه به مطالب قبل عضویت غیر مسلمان نه تنها در مثل شورای شهر مشکل ندارد بلکه در مناصب مهم تر مثل وزارت نیز بلااشکال است و نباید با فهم و قرائت فردی از احکام جمعی و نظام ساز وجامعه محور اسلام به سمت برداشت های نادرست رفت که هم مخالف اسلام اجتماعی سیاسی است وهم مخالف حقوق انسانی و موجب تضعیف نظام خواهد شد
?نقدی بر نقد دکتر سروش بر زیارت عاشورا ء
آقای سروش در سخنانی که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده ،درباره قیام امام حسین و بخش هایی از زیارت عاشوراء مطالبی را مطرح کرده اند که از جهاتی تامل بر انگیز است
1-سخن اول ایشان آن است که امام حسین اساسا قیام نکردند بلکه برای تامین امنیت خود به دنبال جای مناسب می گشتند این مطلب را یکی دیگر از روشنفکران داخلی نیز مطرح کرده اند و گفته اند حالت فرار از حکومت داشت نه قیام اما درنقد این دیدگاه باید گفت آیا عدم بیعت با مستبد و مستکبری چون یزید معنایی غیر از قیام دارد ؟همین که امام در مدینه از درخواست حاکم مدینه دربیعت با یزید سر زد این از دیدگاه حکومت وهمه سیاسیونی آن زمان یعنی مقابله با حکومت یزید البته این مقابله ابتدا فردی بود وبا دعوت مردم کوفه حیثیت جمعی یافت
2-سخن بعدی ایشان آن است که از عاشوراء نباید نفرت یاد گرفت ودرس هایی چون شجاعت و عزت را باید فرا گرفت در نقد این گفته باید متذکر شد که درست است که عاشوراء بیش از هرچیز معدن وکان عشق وشجاعت ومعرفت آموزی است اما یک نکته گوهری در کربلا وجوددارد وآن شناخت حق وباطل وشناخت ظلم وعدالت است وشناخت این امور علاوه بر معرفت احساس انگیز نیز هست واساسا تفاوت مهم شناخت ایمانی با شناخت علمی صرف دراین است که شناخت ایمانی همراه احساس وواکنش است یعنی صرف شناخت حق نیست بلکه درکنارش حب ودوستی آن نیز هست همین گونه درباره باطل که در شناخت آن نوعی نفرت را نیز همراه دارد لذا شناخت ایمانی ملازم عشق ونفرت است مادر کربلا دنبال شناخت علمی تنها نیستیم بلکه مساله فراتر است لذا خواسته وناخواسته در کنار معرفت احساس نیز برانگیخته می شود البته درشناخت ظلم و بی عدالتی علل را با معلولها نباید اشتباه گرفت واگر درزیارت عاشوراء لعن ونفرت بر ظالمان می فرستیم علت ها و سران ظلم را نشانه می گیریم نه معلول ها و مردم جاهل یا ترسو وطماع را
3- مطلب دیگر که ایشان بر آن ایراد گرفته اند بخشهایی از زیارت عاشوراست که در آن لعن برخی افراد ذکر شده ، درباره لعن های زیارت عاشوراء آن بخش که صریح است وبا نام است سران ظلم را مورد خطاب قرار داده وطبق بیان قبل لازمه شناخت ایمانی نفرت از ظالمان است اما در بخشی که به اشاره واجمال با عنوان اول وثانی وثالث خطاب لعنت آمده باید گفت بیان پرده پوشانه است والبته قطعا باز به سران ظلم اشاره دارد وچون مصداق تعیین نشده نباید با تفسیر شخصی آن را بر برخی افراد حمل کرد همان طور که خواجه نصیر به این مطلب اشاره کرده است
4- سخن دیگر ایشان نقد ونفی حس انتقام گیری است که در بخشی از مضامین عاشوراء وجود دارد دراین باره نیز باید گفت حس انتقام گیری درواقع یک پیمان بر آشتی نکردن با ائمه ظلم وجنایت است ویک استراتژی مهم شیعه تا آخر تاریخ است که سران ظلم در کربلا نشان دادند که اصلاح ناپذیر اند وتنها راه باقی مانده مبارزه با آن است والبته باز مخاطب سران وبانیان جنایتند نه مردم وسیاهی لشگران که چه بسا همواره امکان اصلاحشان هست وتلاش دراین زمینه باید بشود واما درباره امکان
ا نتقام نیز باید گفت اولا چون انتقام از سران وعاملان مراد صرفا قاتلان اباعبدالله نیستند تا بگوییم فرضا در زمان ظهور امام زمان ظالمان بر امام حسین زنده نیستند که از آنها انتقام گرفته شود بلکه انتقام از جریان جنایت و ظلم است وعرفا انتقام لزوما به معنای انتقام از مسبب اصلی نیست همان طور که یزید علیه اللعنه بعداز شهادت امام حسین گفت انتقام بدر را بنی هاشم گرفتیم وانتقام از جریان ضد انسان ودشمن خداوند البته انتقام ممکن ومطلوب است و ثانیا این انتقام هم لزوما یکبار ودرانتهای تاریخ نخواهد بود بلکه می تواند مستمرا ودر دوره های مختلف زمان جریان حقیقت طلب از جریان باطل پرست انتقام گیرد و به نوعی تجلی مداوم اسم ذو انتقام الهی نیز خواهد بود وبر این حقیقت تاکید دارد که قبل از تحقق عدل الهی در قیامت در همین دنیا عدالت جزایی خداوند به دست مومنان جریان می یابد و جریان کفر و نفاق عاقبت ننگین عمل خودرا در این دنیا خواهند دید واین هم امید به مستضعفان و مومنان می بخشد و هم روحیه جهاد در دل آنان علیه ظالمان می دمد
?عدالت منزلتی نیاز فراموش شده
از جمله مهم ترین موارد عدالت عدالت منزلتی است که به معنای این است که هر کس و هر چیز و هر کار در جایگاه وجای ومنزلت خود باشد امیرمومنان نیز این مورد از عدالت را مهم ترین وجه عدالت برمی شمرد به گونه ای که تعریف عدالت یا حداقل مهم ترین ثمره عدالت را تحقق عدالت منزلتی می دانند
[ فَقَالَ (علیه السلام ) الْعَدْلُ یَضَع ُالأُْمُورَ مَوَاضِعَهَا
[ فرمود:] عدالت کارها را بدانجا می نهدکه باید ]
(نهج البلاغه /حکمت 437)
این بیان درباره عدالت منزلتی می رساند سایر موارد عدالت نیز به نوعی زیر مجموعه این نوع از عدالت است لذا جامعه و مجموعه ای که افراد واجزای آن در جای خود ودرکار خود نباشد به بی عدالتی ودرنتیجه به سمت انحطاط خواهد رفت وامروز متاسفانه جامعه ما از جهات و از جوانب مختلف با بی عدالتی منزلتی مواجه است که بخشی از آن به خاطر تاثیر پذیری منفعلانه دربرابر فرهنگ غرب و بخش دیگر به خاطر خروج افراد ونهادها از تعاریف قانونی و رواج بی قانونی با توجیهات دینی و انقلابی است وبخش سوم قرار گرفتن افراد درمناصب به خاطر رابطه بازی وبدون داشتن تجربه وتخصص لازم است
در بخش اول یعنی بی عدالتی منزلتی ناشی از فرهنگ غرب را به عنوان نمونه در به دست گرفتن شغلها وکارهای نا متناسب با شئون زن مسلمان ایرانی می بینیم که باعث غفلت او از وظایف وتکالیف فطری او شده است ونابسامانی های مختلف اجتماعی و فرهنگی وحتی اقتصادی را موجب شده است ونمونه دیگر توجه افراطی و البته سطحی به رشته های علوم تجربی و پایه و غفلت از سرمایه گذاری جدی وعدم سوق دادن نحبگان دانشگاهی به سمت علوم انسانی مشهود است که این مساله باعث شده اغلب افراد کم استعداد وارد رشته های علوم انسانی شوند ودرنتیجه در مراکز و جایگاه های حساس مثل حوزه مدیریت وسیاست واقتصاد که بیشتر فارغ التحصیلان این رشته باید درآنها حضور داشته باشند این حوزه ها از خلا وجود افراد نخبه رنج می برد ولذا کارهای اساسی کشور سامان نمی گیرد اما در بخش دوم یعنی عمل بر خلاف وظایف و تعاریف قانونی به نام دین واحساس وظیفه یا انقلابی گری به نمونه های فروان از جمله دخالت وحضور نظامیان در امور فرهنگی واقتصادی می توان اشاره کرد که حکم چند روز پیش درباره فرمانده اسبق نیروی انتظامی به خاطر دخالت غیر قانونی در امور اقتصادی و فروش نفت یکی ازاین موارد است واختلافات پدید آمده بین دولت وبرخی نهادهای نظامی نیز بازگشت به همین تخلف از وظایف قانونی برخی از نهادها دارد که می خواهند در فرهنگ وسیاست و اقتصاد نیز دخیل باشند آن هم دخالتی تام ودر بخش سوم هم نمونه ها فروان است یک مورد آن ریاست سابق تامین اجتماعی بود که به صرف رابطه باندی در جایگاهی قرار گرفت که خسارات بزرگی بر کشور زد و موجد فسادهای مهمی گشت
و مهم ترین نتیجه مهلک بی عدالتی منزلتی بروز هرج و مرج در جامعه و رواج روحیه مسئولیت ناپذیری وبه تبع فسادهای مختلف است ولذا در سهم خواهی های قدرت و ثروت همه بخش های جامعه و نظام حضور دارند اما در پاسخ گویی هر کس یا مجموعه ای دیگری را مقصر می داند تعیین جایگاه افراد به حدی حیاتی است که حتی در مجموعه های کوچک نیز وجودش از دیدگاه بزرگان دینی ضروری است لذا حضرت امیر در توصیه به فرزند بزرگوار خود تقسیم وظایف را حتی بین کارگران وعمله یک خانواده ضروری می داند ومی فرماید :
[وَ اجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُأَحْرَی أَلاَّ یَتَوَاکَلُوا فِی خِدْمَتِکَ
و هر یک از خدمتکارانت را کاری به عهده بگذار، و آن را بدان کار بگمار تا هر یک وظیفه خویش بگزارد و کار را به عهده دیگری نگذارد] (نهج البلاغه /نامه 31)
وباتاسف در جامعه ما با فاصله گرفتن از این راهنمایی های حکیمانه وجامعه ساز بزرگان خود گاه امور را به سمت ناکجا آباد می بریم